135110
... آقا جون؛ خب اگه خودتم بودی خدایی غیر این میکردی که من کردم!؟ آخه بامعرفت، تو که خودتو فنای ارباب کردی، خب تو پیر طریقت مایی دیگه آقا جون.
آقا جون؛ آقا جون ببخش، ببخش که سه روزه کربلام و الان، لحظه آخری اومدم کنارت، نسلم به فدات آقا، به دل نگیری ها! فقط یک چیز!
بازم بطلب.
....
نمازم را سلام میدهم و به ساعت نگاهی میکنم، نزدیک اذان است ولی صدای پیش خوانی اطراف ضریح به خوبی شنیده نمیشود.
آزاد آمدند، گروهی جوان، میگویند تا آخر هفته کربلا هستند و شاید چهارشنبه چند ساعتی بروند «سُرَّ مَن رَأی» و برگردند، دو سالی است که قسمت نشده، هنوز هم در ذهنم آوارههای اطراف حرم عسکری نقش دارد.
خداحافظی نسبتاً مفصلی میکنم و التماس دوعا و خلاص.
سریع و بدون تشریفات وداع میکنم و برای نماز صبح راهی حرم حضرت عباس میشوم.
السلام علیک یا من وفی ببیعته؛ سلام میدهم و از باب حضرت صاحب الزمان (عج) وارد میشوم. پیشنماز مشغول خواندن حمد و سوره است که جایی در بین صفوف پیدا میکنم و به جماعت متصل میشوم.
....
... سفر عجیبیست، از همان اولش هم عجیب بود، از همان اسفند دو سال پیش، داستان این سفر با دیگر سفرهایم فرق میکند، پرونده این سفر از همان آخرین پنج شنبه سال 1392 شروع شد، از همان جشن پایان سال روزنامه که از بین آن همه خدم و حشمی که مؤسسه داشت و دارد قرعه کار به نام من دیوانه زدند.
یک سال و نیم طول کشید تا کام من برآید و راهی بشم.
سفر عجیبیست، سه روزِ نجف خیلی عجیب گذشت، سه روز نجف باشی و در مجموع فقط چند ساعتی حرم باشی و فقط سه وعده نماز جماعت حرم را درک کنی.
سه روزِ نجف به موکب اهالی احساء گذشت، سه روز درست کردن سحری و افطار برای زائران آقا، آشنایی من با سید یوسف و سید رسول تمامش نعمت بود و برکتی از جانب آقا.
سه روزِ کربلا هم به چهل سانتیمتری پایین پای ضریح ارباب گذشت، نزدیکترین مکان به شاهزاده علیاکبر؛
....
در طول تمام سفرهایم برای اولین بار بود که براساس تقسیم بندی اطراف ضریح، پایین پای ارباب در قسمت مردانه افتاده بود و بس شلوغ.
عرب ها نفر به نفر کنار حائل بین قسمت بانوان و آقایان می ایستند و نمازی و دعایی به جای می آورند و با گفتن التماس دعا، جای به دیگری می سپارند، ولی وقتی ایرانی جماعت به این مهم دست می یابد دیگر بلند شدنش فقط و فقط دست کرام الکاتبین است و چون من هم ایرانی هستم، خلافِ این انجام نمیدادم.
...
پنج نفر، پنج جوان، آزاد آمدند، از اهالی اصفهان و همین طور علی اللهی به امید کرم ارباب بار بسته اند و راهی شدند. بچه هیئتی هستند و اهل دل؛ قرار نانوشته ای بینمان بود که بعد از نماز مغرب و عشاء ما را به پایین پای ارباب میکشاند و گوشهای منتظر میایستادیم تا نفر نفر جای کنار حائل خالی شود تا همگی آنجا کنار هم بنشینیم، خادم ارباب میگفت کنار ضریح نباید دور نشست و روضه خواند، میگفت بروید داخل صحن، هر قدر میخواهید روضه بخوانید، مرا هم دعا کنید. ولی خب روضه ی ارباب، پایین پا صفای دیگه ای دارد؛ شش نفری فشرده کنار هم مینشینیم و آرام، خیلی آرام و دم گوشی برای هم دیگر روضه می خوانیم. همگی هم روضه خوانیم و هم مستمع و هم گریه کن. هر کدام یک جمله می گوییم و برکت ارباب سرازیر میشود. ریزه ریزه و آرام آرام برای هم میخوانیم و پایین پا عشق بازی میکنیم...
از روزهای چهارم، ششم و هفتم سفرنامه
....