آبدیده

در آهنگری دنیا، به دست آهنگری به نام خدا، آهنی خواهم شد آب‌دیده ....

آبدیده

در آهنگری دنیا، به دست آهنگری به نام خدا، آهنی خواهم شد آب‌دیده ....

آبدیده

به قول استادم...
آدمی را،
آبِـ دیده، آبـ دیده خواهدکرد و بس!

... و چه آب‌راهی بهتر از حـسـیـــن (ع)
برای جاری شدن!؟
------------------------------------------
آهنی هستم پر از ناخالصی که خــدا
دارد در این دنیا مرا خالص می‌کند،
حال به هر روشی که یار پسندد...
از دل کوه که بیرون آمدم فکر می‌کردم
که گران‌بهاترین شیء دنیا هستم، تا
این‌که به دست آهنگری افتادم که در
کوره‌ی حوادثش داغم کرد،
با انبر سختی‌هایش پیچاندم،
با پتک مشکلاتش بر سرم زد،
با آب خنک حسرتش سردم کرد
و هنوز هم هرچه می‌تواند انجام می‌دهد
تا آب دیده شوم ...
------------------------------------------
سربازی تمام شد و سر بازی نه!
------------------------------------------
محمّدامین شرکت‌اوّل
پسری هستم...
چپ دست، باقدی خیلیــــــــ بلند؛
عشقِ کتاب، فلسفه، سیاست

.

اوه! یکی دو روزِ دیگه میشه یک ماه! ســی روز! به قول خودش سی روز یک زندگیه!

.

اول جدی نگرفته بود، یعنی هیچکدوممون جدی نگرفته بودیم، یعنی حتی به ذهنمونم خطور نمیکرد که ذره ای جدی باشه، هر دفعه که می گفت هممون میزدیم زیر خنده و هر کدوممون یه چرتی میگفتیم. خب البته حقم داشتیم، نه ما سربازای قبل خودمون رو دیده بودیم و نه کادری های قسمت، آخه هم ما چهارتا و هم این دوتا کادری با هم و در حدود یک دوره دو ماهه به این قسمت اومدیم.

.

سردار، حاج آقا، رئیس، سرور، ارباب، اصلاً هر چی!

طرف ازاوناس که عجیب خرش میره، ازاوناس که با یه تلفن جاده ای رو که سی ساله آسفالت نشده رو یه هفته ای آسفالت میکنه، ازوناس که با یه تلفن فلانی رو میفرسته فلان جا و هزارتا کار دیگه...

.

هفته آخر خدمت احسان بود و هی حاجی بهش میگفت و اون بازم به شوخی میگرفت حرف حاجی رو، البته ما هم فکر میکردیم شوخیه، فکر میکردیم شوخیه تا زمانی که احسان با برگه تسویه رفت تو اتاقش و حاجی برگه رو امضاء نکرد، اون وقت بود که همه شوکه شدیم، خشکمون زده بود و احسان بیشتر، انگاری موضوع خیلی جدی بود. بعد چند دقیقه محمدرضا زد زیر خنده و گفت: «داداش میخاد یه کم اذیتت کنه! حالا آخر وقت باز برو حتماً امضاء میکنه!»

ولی امضاء نکرد، نه آخر وقت و نه فردا و نه پس فردا و نه هفته بعد و حتی نه زمانی که احسان پدرشو فرستاد برای گرفتن امضاء.

.

بین ما چهارتا فقط خیال محمدرضا راحته! احسان مونده باید چیکار کنه، هنوز هم باورش نمیشه تمام اون حرفا جدی بودن، هنوز هم ما برای هرکسی این موضوع رو تعریف میکنیم، طرف میزنه زیر خنده و باورش نمیشه موضوع جدیه!

.

ماجرا از این قراره که وقتی ما چهارتا، یعنی من، محمد، احسان و محمدرضا برای خدمت تو این قسمت معرفی شدیم، سردار با هممون کلی حرف زد و آخرش گفت: «درضمن! من سی ساله تو سپاهم و از همون موقع هم شرطم برای دادن تسویه به سربازای قسمتم متأهل شدن اونا بوده و هست و خواهد بود.»

والا ما هم اولش خندیدیم، یعنی تا همین حدود یک ماهه پیشم میخندیدیم، میخندیدیم تا روز تسویه احسان...

.

سردار، حاج آقا، رئیس، سرور، ارباب، اصلاً هر چی!

طرف از اوناس که اگه رزومشو در زمینه ترویج امر ازدواج! به یونسکو بفرسته یکی از نامزدهای اصلیه تصدی امر ریاست یونسکو میشه!

طرف میگه هرکدوم از افراد پادگان؛ اعم از سرباز و کادری با هر ازدواجش پونزده روز مرخصی تشویقی دست من داره!

میگه هر بچه هم بیست روز!

یادمه ماه بهمن سال پیش بود که یکی اومد پادگان ما که متولد 58 بود و بعد از اینی که اعلام کرده بودند جریمه های غیبت رو میبخشن به سرش زده بود بیاد خدمت، زابلی بود، دو تا زن داشت و شش تا بچه! هیچی دیگه! طرف یه هفته بعد اومدنش به خدمت، رفت و اول تابستون اومد پادگان!

.

بین ما چهارتا فقط خیال محمدرضا راحته! محمد میگه یکیو پیدا کرده با سیصد تومن میتونه سند ازدواج جعلی درست کنه. محمدرضا میخنده و میگه خو خرا اگه میخاین شما سیصد تومن خرج جعلش کنین چرا همون پولو نمیدین یکی واقعیش رو بگیرین. محمد با عصبانیت میگه: احمق تو این دور و زمونه با سیصد تومن به آدم سگم نمیدن! چه برسه به زن!

محمداعصابش خورده، آخه اونم آخر این ماه تسویشه و داره این در و اون در میزنه تا برا خودش یه سند ازدواج جور کنه، بلکه بتونه با اون دهن حاجی رو ببنده و تسویشو بگیره!

احسان هم هنوز تصویه نکرده و هر چند روز میاد خواهش و التماس!

احسان هنوز تصویه نکرده!

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی