دارم سعی میکنم از این اتفاق خوشحال باشم ولی نمیدانم چرا نمیشود؛ سعی میکنم لااقل تظاهر کنم که بی تفاوتم ولی باز هم نمیتوانم؛ هی به خودم میگویم خب خره خوشحال باش که لااقل تکلیفت روشن شد! اصن مگه بار کج به منزل میرسه؟! اصلا مگه خودت نمیخواستی که بالاخره یه روز این اتفاق بیوفته!؟ مگه هی آرزو نمیکردی که هرچی زودتر این اتفاق بیوفته!؟
ولی نمیتوانم...
.
.
.
نامرد! یادته آخرین باری که باهم رفتیم کربلا!؟ یادته آخرین لحظه های حرم آقامون امیرالمومنین!؟ یادته پشت سر آقا، روبه قبله، جلوی پنجره فولاد!؟ من دقیق یادمه سه تا سنگ فرش تا پنجره بود! یادته حرفامونو!؟ یادته تو اونوقت سرباز بودی و من باس دفترچه پست میکردم!؟ یادته قراری که با هم گذاشتیم!؟ یادته!؟ یادته چی گفتم!؟ گفتم سال دیگه من سربازم ولی تو سربازیت تموم میشه، معلوم نیس من بتونم سال دیگه بیام یا نع! قول بده سال دیگه هرکی اومد بیاد دقیق همین جایی که با هم ایستادیم بایسته و برای اون یکی دیگه دعا کنه!؟ یادته!؟ سال بعد شد؛ من اومدم؛ ولی تو نه! ولی من به یادت بودم، دقیق روی همون سنگ مرمر ایستادم و به یادت بودم نه فقط اونجا که همه جا به یادت بودم، ولی تو چی!؟
تو چی!؟ کجایی که بیای باز مث پیرزنای غرغرو به سرم غربزنی که فلان چیز رو نخور برای فشار خونت خوب نیس، اینقدر حرص نخور برای فشارت خوب نیست!؟ کجایی نارفیق!؟ امشب رفتم بخوابم ولی نتونستم؛ خودم حس میکردم که فشارم زده بالا! قلبم درد میکرد! کجایی که بهت نصفه شب بزنگم که بیا بریم حرف بزنیم!؟ کجایی!؟ دکتر نمیگذاشت از بیمارستان خارج شم، میگفت احتمال سکته قلبیه! میگه فشارت بالاست، فشار خون عصبی، آزمایش مینویسه و مجبور میشم تا زمانی که جوابش بیاد تو بیمارستان بمونم، کجایی که از حرص خوردن من حرص بخوری!؟ دکتر میگه خدا رو شکر سکته نیست ولی خیلی حواست باشه!
دوست دارم بهت بد و بیراه بگم؛ دوست دارم بهت بگم لعنتی؛ ولی حیف که از نسل خانم دو عالمی؛
نارفیق...