آبدیده

در آهنگری دنیا، به دست آهنگری به نام خدا، آهنی خواهم شد آب‌دیده ....

آبدیده

در آهنگری دنیا، به دست آهنگری به نام خدا، آهنی خواهم شد آب‌دیده ....

آبدیده

به قول استادم...
آدمی را،
آبِـ دیده، آبـ دیده خواهدکرد و بس!

... و چه آب‌راهی بهتر از حـسـیـــن (ع)
برای جاری شدن!؟
------------------------------------------
آهنی هستم پر از ناخالصی که خــدا
دارد در این دنیا مرا خالص می‌کند،
حال به هر روشی که یار پسندد...
از دل کوه که بیرون آمدم فکر می‌کردم
که گران‌بهاترین شیء دنیا هستم، تا
این‌که به دست آهنگری افتادم که در
کوره‌ی حوادثش داغم کرد،
با انبر سختی‌هایش پیچاندم،
با پتک مشکلاتش بر سرم زد،
با آب خنک حسرتش سردم کرد
و هنوز هم هرچه می‌تواند انجام می‌دهد
تا آب دیده شوم ...
------------------------------------------
سربازی تمام شد و سر بازی نه!
------------------------------------------
محمّدامین شرکت‌اوّل
پسری هستم...
چپ دست، باقدی خیلیــــــــ بلند؛
عشقِ کتاب، فلسفه، سیاست

.

به نام خدا؛

135110

 

از همین اول بگم که نمیخام کلاس مجازی عرفان و ادیان برگزار کنم ولی خب در دین من نگرش های بعضاً متفاوتی به مسائل ارائه میشه که البته این از باز بودن باب اجتهاد در این آیینِ که یکی از نکات مثبتش به شمار میاد.

اههههه؛ خیر سرم میخواستم برای یک بار که شده این مغز تحلیل گر رو تعطیل کنم.

اصلاً بگذارید داستان وار پیش برویم...

امروز، بعد از یک مسافرت دو هفته ای نسبتاً سنگین و تقریباً متفاوت و البته برای شروع هفته ای نیمه کاری، قصد داشتم با تمام وجود استراحت کنم ولی از همان صبح اول وقت شروع شد...

بگذارید کمی هم عقب تر بیایم، البته نه از نظر زمانی بلکه از نظر وجودی...

نمیشود اسمش را گذاشت آزار ولی خب بالاخره قسمتی از مغزم را هر چند در اندازه های متغییر بنا به بازه های زمانی متفاوت، به خودش اختصاص داده است.

اسم این محیط مجازی- معنوی اشغال شده را میگذارم فکر؛ البته نه به معنای فکر به ما هو فکر!

این قسمت، شبانه روز و بی وقفه به فاکتورهای زیستی من و حتی دیگران که این دیگران گاهی ممکن است شامل هر جنبنده و حتی شی‌ای شود فکر میکند و مسئول بررسی و آنالیز احتمالات این فاکتورها است. از فاکتور طلاق گرفتن من از همسر آینده‌ام گرفته تا حس و حالم در روزی که ممکن است پسرم مرا به خانه سالمندان ببرد و مواجهه من با مرگ عزیزانم و یا مثلاً اینکه وقتی سوار ماشین هستم به تمام مرگ هایی که ممکن است برایم در آن حال رخ دهد میپردازد و اینکه اگر الان بمیرم چه میشود و چه در انتظارم است و برایم در این دنیا چه میکنند و آیا ممکن است پدرم یکی از دو قبر جایی که در حرم سهم او است را به من دهد یا خیر؟!

اصلاً نمیتوانم درک کنم رفیق هایم یک به یک مزدوج میشوند، با این وجود که نه هنوز ثبات شغلی دارند و نه هنوز تحصیلاتشان تمام شده و نه حتی سربازی رفتند و از همه اینها مهم تر نه آهی در بساط دارند!

هر دفعه در این رابطه بینمان بحث میشود آنها میگویند تو ایمانت ضعیف است، وگرنه خود خدا گفته و تضمین داده که تو ازدواج کن، بقیه اش با من!

ولی خب یک مسئله است! نه اینکه ایمانم ضعیف باشد که صد البته من هیچ وقت خودم را مومن نمیدانم و ندانسته ام، چرا که معتقدم این کلمه را حقیست که باعث میشود در آن دنیا علامه جعفری و امثالهم جلویم را بگیرند و از اینکه این صفت را لکه دار کرده ام از من به خدا شکایت برند، دیگر چه برسد به حضرت سلمان و...

اهههههههه چقدر پراکنده گویی میکنم، بخدا ذهنم مشوش نیست، تنها مشکل من این است که سرعت سیر فکری من بینهایت بار بیشتر از سرعت تایپ کردنم است و همین موضوع سبب میشود این طور به نظر بیاید که مشوشم!

خب پس کجا بودیم!؟ آهان داشتم میگفتم که من مومن نیستم! آره من خودم را مومن نمیدانم ولی خب قطعا مسلمان هستم و به گفته های خدا اعتقاد دارم! ولی نکته اینجاست که...

بگذارید با مثال جلو بروید، فکر کنم اینطور بهتر است!

مثالم درباره استخاره است، خیلی ها سر هر موضوعی سریع استخاره میگیرند به این امید که با خدا مشورت میکنند! ولی خب من نظر آیت الله جوادی آملی را در این باره میپسندم! ایشان در این مضمون میفرمایند که من ترجیح میدهم از موهبت الهی به نام عقل در تصمیم گیری ها استفاده کنم!

لعنت به من که اینقدر عقل محور هستم، گاهی حتی خودم هم از خودم خسته میشوم!

خب، از این مثال میخواستم به چی برسم!؟ آهان همیشه در جواب رفقایم میگویم: من گفته خدا درباره ازدواج را قبول دارم ولی این را هم قبول دارم که خود خدا به من عقل داده که سراج من در عرصه زندگیم باشه! و این عقل هیچ وقت قبول نمیکنه چنین روشی که رفقایم پیش گرفتند!

مسئله وحشتناک تر اینکه مامان هم از حدود یکی دو ماه مانده به اتمام سربازی همین حرفها را میزند! هر چند من به طور جدی به ایشان گفتم...

امممم اصلاً، اصلاً و اصلاً دوست نداشتم این نقل قول را از مستور بیاورم ولی خب به قول حضرت امیر نگه کن که گفتار گوینده چیست! نه آنکه ببینی که گوینده کیست!

مستور در یکی از کتاب هایش که نمیخواهم اسمش را بگویم مینویسد: این جور عشقا با اولین موعد اجاره خونه، با اولین موعد تعویض پوشک بچه، با اولین موعد پرداخت قبض های خونه و با همین این اولین ها خیلی شکننده میشه!

(خییییلی تحریف کردم نوشته مستور رو! خدا کنه منو ببخشه ولی خب اون خیلی تند تر از این حرفا گفته بود!)

واااای خیر سرم میخواستم درباره امروزم بنویسم...

امروز، بعد از یک مسافرت دو هفته ای نسبتاً سنگین و تقریباً متفاوت و البته برای شروع هفته ای نیمه کاری قصد داشتم با تمام وجود استراحت کنم ولی از همان صبح اول قوت شروع شد...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی