آبدیده

در آهنگری دنیا، به دست آهنگری به نام خدا، آهنی خواهم شد آب‌دیده ....

آبدیده

در آهنگری دنیا، به دست آهنگری به نام خدا، آهنی خواهم شد آب‌دیده ....

آبدیده

به قول استادم...
آدمی را،
آبِـ دیده، آبـ دیده خواهدکرد و بس!

... و چه آب‌راهی بهتر از حـسـیـــن (ع)
برای جاری شدن!؟
------------------------------------------
آهنی هستم پر از ناخالصی که خــدا
دارد در این دنیا مرا خالص می‌کند،
حال به هر روشی که یار پسندد...
از دل کوه که بیرون آمدم فکر می‌کردم
که گران‌بهاترین شیء دنیا هستم، تا
این‌که به دست آهنگری افتادم که در
کوره‌ی حوادثش داغم کرد،
با انبر سختی‌هایش پیچاندم،
با پتک مشکلاتش بر سرم زد،
با آب خنک حسرتش سردم کرد
و هنوز هم هرچه می‌تواند انجام می‌دهد
تا آب دیده شوم ...
------------------------------------------
سربازی تمام شد و سر بازی نه!
------------------------------------------
محمّدامین شرکت‌اوّل
پسری هستم...
چپ دست، باقدی خیلیــــــــ بلند؛
عشقِ کتاب، فلسفه، سیاست

.

می گوید استخوان پایت مویه کرده...

اعصابم حسابی خورد است، فلانی آن قدر تعطیل است که حتی بلد نیست مطالبش را تایپ کند، نه پیر است و نه از دهات آمده ولی از آن مذهبی هایی است که استفاده از ابزار و وسایل جدید را بد می دانند، به همین خاطر تا به حال با کامپیوتر کار نکرده است، آنقدر کند است که گاهی اوقات دوست دارم بزنمش، یک بار مطلب را در محل می نویسد و بعد که می آید تحریریه یک بار ویس را گوش میدهد و آن جاهایی که ننوشته را کامل می کند و بعد چند خبرگزاری را هم چک می کند که یک وقت نکته ای از قلم نیوفتاده باشد و بعد مطلبش را پاک نویس می کند و تازه آن وقت است که آن را به تایپیست ها تحویل می دهد؛ دو نفر دیگر هم از آن آردهای خود را ریخته و الک ها را آویخته هستند و روی هم رفته هفت هشت ماه دیگر بازنشسته اند، وحید هم که سرباز است و عصرها ساعت سه و نیم سرکار می آید و به محض رسیدن می رود شورای تیتر. رسماً من ماندم و من، جانشین دبیر سرویس هستم ولی عملاً همه کار می کنم.

اعصابم خیلی خورد است، موبایلم زنگ می خورد، اسم را که می بینم اعصابم بیشتر خورد می شود. این که سفارش نوشتن سلسله گزارشاتی را بدون هیچ فکر و تامل در برنامه های زندگیت قبول کنی را نمی توان طمع خواند، من بیشتر دوست دارم خریت صدایش کنم. نصف آب داخل لیوانم را یک نفس بالا می روم و یک نفس عمیق و بعد تماس را پاسخ می دهم، اشتباه فکر می کردم، ماجرا ماجرای آن مطالب نبود، باز هم بدون هیچ لحظه تاملی قبول کردم، ولی این مورد متفاوت بود، دقیق یادم نیست چه چیزهایی را از پشت تلفن شنیدم، از آن ده دقیقه گفت و گو فقط یک جمله را شنیدم، "گفتند حدود سی درصد هم احتمال دارد که ما هم برویم..." وقتی آن را شنیدم دیگر هیچ چیز دیگری نمی شنیدم، صرفا پشت سر هم می گفتم چشم، بله، باشه، خب، فقط بگویید آن سی درصد چقدر ممکن است اتفاق بیوفتد؟

تلفن را که قطع می کنم تازه یادم می آید، در جلسه روز گذشته که با سعید و وحید داشتم، گفتند " این یک هفته خیلی مهم است، باید تمام سعیمان را بکنیم تا یکی دو هفته دیگر صفحه را افتتاح کنیم."

کلافه شدم، نمی دانم چطور به سعید و وحید جریان را بگویم، وقتی برای اعتکاف گفتم هم با مِن مِن جواب مثبت دادند.

هر چه باشد با سعید صمیمی تر هستم، کنارش می روم و یواش دم گوشش می گویم "باید بروم تهران...، بعد از آن هم بلافاصله اعتکاف...؛" سعید مکث می کند و می گوید "وحید مشکلی نداشته باشد من هم مشکلی ندارم." با وحید تماس می گیرم، بدون مقدمه می گویم "تا آخر امروز دو محوری و یک ستونی را تحویل می دهم و تا فردا هم یک محوری دیگر تحویل می دهم." (کسی که این کاره باشه می فهمه نوشتن این همه مطلب در این بازه زمانی یعنی چی! تازه اونم مطالبی که میدانی هم باشند!) وحید خوش حال می شود و شروع می کند به تعریف و تمجید و انرژی دادن و هندونه زیر بغل گذاشتن که من حرفش را قطع می کنم و در یک جمله می گویم "امشب می خواهم بروم تهران" برای چند لحظه هر دو ساکت می شویم، با اینکه نمی بینمش ولی می توانم وا رفتنش را تصور کنم، خیلی خسته و ناامیدانه می گوید "خب صفحه پس چی؟" با خنده می گویم "بابا یک روزه دیگه! دو روز دیگه هم تعطیله و بعدشم دو روز برای اعتکاف" کمی مکث می کند و می گوید "اگه این مطلبایی رو که گفتی تحویل بدی باشه، برو و بعدش با انرژی برگرد که کلی کار داریم."

تماس را قطع می کنم، به استرسم افزوده شده، ولی نوعش فرق کرده، تلفیقی از استرس و در پوست خود نگنجیدن است، دوست دارم از فرط هیجان یکی را بزنم. نصفه دیگر آب درون لیوان را می نوشم و بدون معطلی برای تهیه بلیت تماس میگیرم...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی