دقیق یادم نیست چه زمانی بود ولی دقیق یادم هست که استادم چگونه این موضوع را بیان کرد.
موضوع منبرش《انسان، پایبند به سنت یا پایبست به مدرنیه؟! 》بود.
البته به طوری خیلی اندک ولی خب بالاخره با اندیشه ها و مکتب فکری سیدحسین نصر در اثنی جلسات کلاس فلسفه و روش رئالیسم آشنا شده بودم؛ ولی این سنتی که استادم از آن حرف میزد آن سنت مکتب نصر نبود؛
یادم هست یک ماه گذشته بود از آن ایام که در فکر نوشت هایم درباره سنت و مدرنیته نوشتم: سنت (نه به معنی السنت الجاهلیه) علی الاصول آدمی را به سمت مبنای حقیقی خود میبرد؛
سنت به انسان آرامشی حقیقی میدهد برخلاف مدرنیته
و....
من از زمانی که یادم هست نسبت به مدرنیته همیشه عملکردی کاملا محتاطانه و محافظه کارانه داشتم، هیچ وقت تمایلی به مد نداشتم، هیچ وقت تمایلی به داشتن آخرین مدل ابزار را نداشتم و...
من همیشه بر اساس تفکرات اعتقادی خود یعنی بنیادگرایی، روی خوشی به مدرنیه نشان نمیدهم و مدرنیته را صرف در حد سهولت زندگی وارد آن میکنم؛
به همین خاطر هیچ وقت از همان زمان شروع تب گروه های اجتماعی به سراغشان نرفتم و تلگرام و وایبر و... موبایلم صرفا و صرفا در حد یک مسیجر بوده؛
وبلاگ که شده باز نویسی دست نوشته ها؛
گوگل پلاس را بیشتر از دو ماه نتوانستم تحمل کنم؛
فیس بوک که به دو هفته هم نکشید؛
ولی اینستا بحثش جداست؛ شاید عکس محوریش آن را حقیقی ترین قسمت فضا مجازی کرده
..................
من هنوز هم ترجیح میدهم برای خواندن تک تک رمان ها و داستان ها ساعت ها با زهیر کل کل کنم و از آخر او حرف خانمش را واسطه کند؛
هنوز ترجیح میدهم ساعت ها با آقای رجب زاده، همان گنجینه پیر و مهربان و آرام کتاب مشهد در گوشه ای از انتشارات امام بایستم و درباره مباحث عقلیه حرف بزنم و مشورت بگیرم و گاه گاهی هم کتاب هایی را از کتابخانه شخصی شان مزه کنم
من هنوز ترجیح میدهم اس ام اسی به کاظم کتابی سفارش کتاب های ممنوع الچاپ بدهم و آخر شب بروم و از او سفارشم را تحویل دهم.