آبدیده

در آهنگری دنیا، به دست آهنگری به نام خدا، آهنی خواهم شد آب‌دیده ....

آبدیده

در آهنگری دنیا، به دست آهنگری به نام خدا، آهنی خواهم شد آب‌دیده ....

آبدیده

به قول استادم...
آدمی را،
آبِـ دیده، آبـ دیده خواهدکرد و بس!

... و چه آب‌راهی بهتر از حـسـیـــن (ع)
برای جاری شدن!؟
------------------------------------------
آهنی هستم پر از ناخالصی که خــدا
دارد در این دنیا مرا خالص می‌کند،
حال به هر روشی که یار پسندد...
از دل کوه که بیرون آمدم فکر می‌کردم
که گران‌بهاترین شیء دنیا هستم، تا
این‌که به دست آهنگری افتادم که در
کوره‌ی حوادثش داغم کرد،
با انبر سختی‌هایش پیچاندم،
با پتک مشکلاتش بر سرم زد،
با آب خنک حسرتش سردم کرد
و هنوز هم هرچه می‌تواند انجام می‌دهد
تا آب دیده شوم ...
------------------------------------------
سربازی تمام شد و سر بازی نه!
------------------------------------------
محمّدامین شرکت‌اوّل
پسری هستم...
چپ دست، باقدی خیلیــــــــ بلند؛
عشقِ کتاب، فلسفه، سیاست

.

همسایه رو به رو؛
هنوز یادم نرفته آن دوران سال 88 را؛
یکی از مسئولین ستاد انتخاباتی میرحسین در مشهد بود؛
کار به درستی و نادرستی کارشان ندارم، ولی دقیق یادم هست آن شبی را که افرادی با سنگ شیشه خانه اش را شکستند.
گذشت...
گذشت تا زمان به رئیس جمهور جدید رسید؛ رئیس جمهور جدید که آمد او هم آمد؛ او شده بود مدیر کل آموزش و پرورش استان؛

.............................................................


چند وقت قبل یک تولید کننده پوشاک مدارس با روزنامه تماس گرفت و خبر از رانت خواری در این رابطه در آموزش و پرورش داد...
سعید پرونده را به من سپرد...
پرونده سختی بود، هم از آن لحاظ که آموزش و پرورش هیچ نَمی پس نمیداد، هم از آن لحاظ که متأسفانه هیچکدام از تولیدکنندگان، از ترس اینکه دیگر آموزش و پرورش با آنها کار نکند حاضر به هم کاری نبودند؛

هیچ مدرکی نداشتم، و از سمتی دیگر هم هنوز از ادعای آن فردی که تلفن زده بود هم حتی مطمئن نشده بودم. به همین خاطر مجبور شدم خودم وارد ماجرا شوم، و به همین دلیل این پرونده را در نقشهای بازرس آموزش و پرورش، تولید کننده لباس مدرسه، بازاریاب و مدیر مدرسه پیگیری کردم...

درست بود، آن مرد راست گفته بود، ولی هیچ مدرکی نداشتم، خیلی اعصابم خورد بود، رانت خواری چند صد میلیون تومانی که برایش هیچ مدرکی ندارم.
دو هفته ای طول کشید که توانستم بالاخره یکی از تولید کنندگان را راضی کنم تا برایم حرف بزند...
از همان حرفها استفاده کردم و مطلبم را نوشتم...

به چند روز نکشید که جوابیه ای از طرف روابط عمومی آموزش و پرورش استان آمد در این رابطه که تمام گفته های این گزارش کذب است!
سعید گفت باید ما جواب اینها بدهیم، برو و دوباره با آن تولیدکننده حرف بزن، اگر هم توانستی سراغ چند نفر دیگر هم برو؛
ولی این بار دیگر حتی مرا نمی خواست که بشناسد، چه برسد که حرف بزند...



پ.ن: گاهی اوقات خیلی از این کار خسته میشوم؛

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی